سمفونی روزگار غریب – پرده اول – اعتماد ملی را فدا کردیم

باتشکر از دوست عزیزم ک.ک.

روزگار غریبی است. چه بسیار این سال ها که در مذمت پوپولیسم قصه سرایی کردیم و افسوس که آن همه حرف و حدیث گویی هیچ هم نصیب مان نکرد که ما همه ی مدعیان در سخن، در عمل به سان عالم بی عمل، امروز آنچنان بر تنور پوپولیسم میدمیم که گویی در نگاه ما دموکراسی را نسبتی با چنین تنوری هست. چه بسیار که در عصر اصلاحات، بزرگان ما در مذمت پوپولیسم سخن گفتند و فریاد برآوردند که اسب پوپولیسم اگرچه شاید باری ما را به مقصد برساند اما این اسب، وفا ندارد. درس ها و سخن ها اما گویی که همگی حرف و باد هوا بودند و مردان سیاست را نسبتی با چنین آموزه هایی نیست. گویی که ما ندیدیم اسب چموش پوپولیسم در پایان هشت سالگی اصلاحات، محمود احمدی نژاد را برای خود پیدا کرد و این بار او هادی اش شد؛ و چه سخت و تلخ است که میبینیم شاگردان بازیگوش مکتب اصلاح طلبی همچنان چشم دوخته به یک قدمی، در مقابله پوپولیسم، خود بر تنور پوپولیسم می دمند و دمی به نتایج این سود جستن نمی اندیشند. چه طنز غریبی است به نام اصلاح طلبی، عقلانیت و پاسخگویی را منکوب کردن و اسب پوپولیسم را زین کردن و شعر را جای تجربه و شعار را جای برنامه جا زدن. ای عجب که اکنون سرنوشت پوپولیست ترین پیشوایان (همچون موسولینی و هیتلر) را پیش روی داشته باشیم و بسی دیده باشیم آنکه خود را مردمی می نماید، روزی نیز طعمه خشم مردم خواهد شد و با این حال دوراندیشی را ترجیح ندهیم.

روزگار غریبی است. مهدی کروبی، شیخ کم مدعای اصلاحات دست نیاز به سوی مشاوران دراز می کند و برخی اما این مشورت پذیری را نشانه کم مایگی شیخ می خوانند. چه شیرین گفته بود آن روحانی نواندیش که شیخ مهدی کروبی دچار «جهل ساده» است و می داند که نمی داند و از این رو خود را محتاج مشاور می داند؛ وای اما از آنکه دچار «جهل مرکب» است و نمی داند اما گمان می کند که می داند و از این رو خود را محتاج هیچ مشاوری نیز نمی داند. ای عجب اگر ما «جهل مرکب» را بر «جهل ساده» ترجیح دهیم و در این صورت آیا ما خود نیز در شمار مبتلایان به «جهل مرکب» به حساب نمی آییم؟ به راستی که گناه شیخ چیست و چه باید گفت که امروز مشورت پذیری و جمعی حرکت کردن نشانه ای از کم مایگی شده است و تقلید از رای کسی که همگان را مقلد خود در علم سیاست و مدیریت می داند، و هیچ رایی بر خلاف رای شخصی خود را بر نمی تابد، نشان پرمایگی شده است. ای دریغ از چراغ اصلاحات که همی گرد شهر باید چرخید و در این منازعه اثری از گمشده ای به نام «منطق» باید جست.

روزگار غریبی است. از اصلاحات جز پوستینی باقی نمانده است و شیخ مهدی کروبی را نکوهش می کنند که در این عصر بی وفایی، چرا حافظ مرده ریگ اصلاحات شده است. می گویند مهدی کروبی سخنانی می گوید که از زبان او پذیرفتنی نیست ولی در زمانه لالی و کوری عمومی مدعیان، چه جای خرده گرفتن از شیخی است که نگذاشته است تا بیرق اصلاح طلبی بر زمین بماند و آبروی اصلاحات شده است. این تقدیر شیخ مهدی کروبی بوده است که عده ای از نافرمانی مدنی سخن بگویند و او اما پدر نافرمانی مدنی (در ماجرای لقمانیان) باشد؛ عده ای از حقوق شهروندی سخن بسرایند و او اما در دفاع از حقوق شهروندان (زندانیان و محبوسین) پدری کند؛ و امروز نیز در عصر بی پدری اصلاحات ایرانی و در زمانه ای که از اصلاحات جز نامی برای نانی باقی نمانده است، او شرف اصلاح طلبی ایرانی باشد. چه کسی است که فیلم تبلیغاتی شیخ مهدی کروبی را دیده باشد و انگشت حیرت بر دهان تعجب فرو نکرده باشد. شیخ مهدی کروبی و یارانش در عصر حضیض اصلاحات، سخنانی را از سیمای جمهوری اسلامی ایران فریاد زدند که در زمانه اوج اصلاحات نیز هیچگاه به صدا و سیما راه نیافت و یکی از آنها را نیز از آن بلندگو نشنیدیم. و چه طنز عجیبی است که شیخ را به خاطر همه اینها نکوهش می کنند و «شیخ ساده لوح» می خوانندش اگرچه در خصوص «مشایخ ساده لوح» تاریخ نیز داوری خواهد کرد.

روزگار غریبی است. حامیان شیخ مهدی کروبی متهم به صفت تخریب اند و اما به بازی گرفتن احساسات و تخریب اعتماد مردم آنچنان سکه رایج شده است که نباید و نمیتوان سخنی در اعتراض به این تخریب احساسات، بر زبان آورد. دهانت را می بویند تا مبادا گفته باشی که برنامه داشتن بر شعار محوری ترجیح دارد و جمعی عمل کردن بهتر از فردی تصمیم گرفتن است. دهانت را می بویند تا مبادا گفته باشی که ابهام ها را پاسخی باید و مباد که از پاسخگویی سخنی گفته باشی. گویی که عرصه انتخابات، عرصه نقد و مباحثه نیست و چه باید گفت که «تخریب» اسم مستعار همان نقد و بحثی است که زمانی نه چندان دور اساس اصلاح طلبی می خواندیمش. چه بسیار تاریکخانه ها که به همت ما روشن شد و اکنون اما به دنبال حرکت با چراغ خاموش، از هرگونه روشنگری بیزاریم.

روزگار غریبی است. شعار ما بود که دایره خودی ها را گسترده تر و سفره نظام را پهن تر باید کرد؛ امروز اما نشسته در نهان خانه و جلسات محفلی، همصدا با کیهان نشینان می گویند که خیل براندازان اند که شیخ را احاطه کرده اند؛ و بدینسان از اردوگاه اصلاح طلبی، پیام حذف است که مخابره می شود؛ و در چنین زمانه ای چرا یاد نکنیم از هانا آرنت که وقتی غربت بنیامین را به یاد می آورد و «آخرین نگاه مردی از پا افتاده و تنها را که به گونه ای باور نکردنی نوشته اش سرشار از امید بود»، شعری سرود، چنین آشنا با امروز ما:
«می آید باز تاریکی/از جانب ستارگان می رسد شب/ تا دست های مشتاق مان را رها کنیم/ در نزدیکی، در فاصله./خردک صدایی است نرم، از دل تاریکی/کوچک مایه ای است کهن:/رها کنیم راه را/گروه را./صدا دور، اندوه نزدیک:/آنک صدا، وینک مردگان/پیامبران مان/سوارانی راهنمای مان به خواب.»

~ توسط Winterborn در جون 9, 2009.

یک پاسخ to “سمفونی روزگار غریب – پرده اول – اعتماد ملی را فدا کردیم”

  1. nice to see that you are writing again .

بیان دیدگاه